غیبت طولانی
به نام او
خدایی که زیباست وزیبا می آفریند امروزبعداز 8ماه برگشتم تاخاطرات قشنگترین هدیه ی خداوند روثبت کنم
این عکس 28اردیبهشت تودانشگاه بابایی انداختم اون روز باباجون میخواست بره پایان نامشو ارایه بده ماهم همراهش رفتیم تومحوطه هرکس تورو میدید باتعجب نگات میکرد وای که چقدر آتیش سوزوندی یه خانوم اومد باهات بازی کنه تو هم فوری باهاش دوست شدی فرار میکردی وازش میخواستی دنبالت کنه خلاصه که به شما خیلی خوش گذشت نزدیک ظهر رفتیم سه راه خمین(آخه دانشگاه بابایی اراکه)کمی استراحت کنیم تمام وسایل سبدوریختی بیرون بااونهاسرگرم بودی فدات بشم توهرجایی چیزی واسه بازی پیدا میکنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی