محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

محمد پرهام كوچولو

تولد دو سالگیت مبارک

امروز قشنگترین روز عمرم خواهد بود  امروز شاهد رویش غنچه ی زیبایی بودم که هرگز فراموش نخواهد شد امروز نه روز تولد توست که امروز من نیز با عشق تو دوباره متولد شدم روزی که شادترین لحظه ی زندگیم را با نگاه عمیق و پر از احساس و قشنگ محمدپرهام تجربه کردم پسرم قدمت مبارک  شادی تو شادی من  غم تو غم من خنده های زیبایت تابش آفتاب زندگی من و.... دوستت دارم      ...
22 دی 1392

جوجوی نازم

پسر قشنگم 21روز تا تولد 2سالگیت مونده اصلا باورم نمیشه این قدر بزرگ شده باشی  این قدر شیطونی و شیرین زبونی میکنی که دیگه گذر زمانو حس نمیکنم  جدیدایادگرفتی با پتو یا چادرواسه خودت  خونه درست میکنی میری وبازی میکنی وباباجونو بیچاره کردی دایم ازش میخوای باهات هم بازی بشه که اونم هیچ وقت دلتو نمیشکنه یا موقع خواب میگی ماما فی یعنی شکمم میخواره یا ماما وی یعنی شکمم درد میکنه این قدر باید ماساژت بدیم تا خوابت ببره  یه هفته ای میشه که دیگه کاملا مرد شدی ودیگه شیر نمی خوری البته بعضی وقتا بهونه میگیری ولی با (اوی ) یعنی عمو پورنگ سرت گرم میشه یا اینکه با (خا) خاله یا (عز) عزیز جون تلفنی صحبت میکنی فدات بشم که روز به روز شیرین...
1 دی 1392

نفس مامان در میدان نقش جهان

بسرقشنگم سلام اینجا میدان تاریخی نقش جهانه که دیدن اثار تاریخی زیباش باعث افتخار هر ایرانیه شماهم این قدر شیطونی کرده بودی که دیگه انرژی نداشتی شلوغ کنی اروم یه جا نشسته بودی اونجابا یه دختر خیلی ناز که اسمش نیایش بود دوست شدی شباهت بیش از اندازش به شما باعث شد این عکسو بگیرم فدای اخمات پسر باجذبه من                 ...
19 آبان 1392

سفر اصفهان

اولین سفر نی نی خوشگلم به اصفهان که بهش  خیلی خوش گذشت تااونجایی که میتونس شیطونی   کرد . عسل کوچولوی ما اونقدر خسته شده بود که اینطوری به خواب عمیقی رفته.   عکس پایین مربوط میشه به مجسمه ای که روبروی کلیسای وانک (محله جلفا) اصفهان محله ی خیلی قشنگ و زیبا و به معماری قدیم اصفهان     ورودی کلیسای وانک و آقا پرهام که ژست جالبی واسه عکسش گرفته   محوطه کلیسا در محله جلفای اصفهان پرهام کوچولو تو این محوطه دیگه برا خودش آزادانه قدم میزد. و اجازه نمیداد که دیگه دستشو بگیریم . جالب این بود که چند تا از توریستهای ایرانی و خارجی که داشتن عکس یادگاری میگرفتن . پرهام جون رو هم به عکسشون ...
4 آبان 1392

اولین سفرشمال پرهام گلی

بعداز تمون شدن کارای دانشگاه باباجون وامتحانای دایی جواد باپرهام جیگرم  رفتیم ساحل فرح آباد تو ساری خیلی جالب بود که از آب میترسیدی وحاضرنبودی از بغل بابا جدا شی  اما بعد از دو روز کمی ترست ریخت و تنهانزدیک آب میرفتی اینم چند تا عکس               ...
28 مهر 1392

غیبت طولانی

به نام او خدایی که زیباست وزیبا می آفریند امروزبعداز 8ماه برگشتم تاخاطرات قشنگترین هدیه ی خداوند روثبت کنم این عکس 28اردیبهشت تودانشگاه بابایی انداختم اون روز باباجون میخواست بره پایان نامشو ارایه بده ماهم همراهش رفتیم  تومحوطه هرکس تورو میدید باتعجب نگات میکرد وای که چقدر آتیش سوزوندی یه خانوم  اومد باهات بازی کنه تو هم فوری باهاش دوست شدی فرار میکردی وازش میخواستی دنبالت کنه خلاصه که به شما خیلی خوش گذشت نزدیک ظهر رفتیم سه راه خمین(آخه دانشگاه بابایی اراکه)کمی استراحت کنیم تمام وسایل سبدوریختی بیرون بااونهاسرگرم بودی فدات بشم توهرجایی چیزی واسه بازی پیدا میکنی     ...
28 مهر 1392